غروب لحظه قشنگ دیدار…
تو را نخواهم دید ، خورشید آسمانت پنهان می شود اما خورشید آسمان من همیشه در آسمان آبی به انتظار تو می درخشد .
لحظه ای که من وتو با هم دیدار می کنیم خورشیدی نیست در آسمان ، ماه است و ستاره ، ماه منتظر است تا ستاره ها دور او جمع شوند تا با هم ترانه عشق بخوانند.
ستاره ها میدرخشند و می خوانند و میسازند گلی زیبا به شکل تو!
قشنگی غروب ، نوید قشنگی لحظه های پر از ستاره در آسمان شب است تا لحظه های پر از عشق را به همراه بیاورد…اما!!!
دیگر لحظه ای باقی نمی ماند که با تو دیدار کنم همه لحظه های زیبای زندگی را روزگار از من گرفت و به قلبی شکسته هدیه داد .
بدترین لحظه های زندگی ام همان لحظه تلخ غروب لحظه های پر از عشقمان بود، لحظه دلواپسی ها، لحظه جدایی ما!
لحظه تلخ غروب با هم بودنمان ، لحظه است که هیچ عاشقی انتظار دیدن آن را ندارد.غروب آشنایی ، غروب خنده های پر از شوق که در نگاه خنده ها پر از آرزو بود ، خنده هایی که هر قهقهقه از آن آرزویی بود در دلت!
غروب قرارها ، دلواپسی های قبل از آن … غروب انتظارها ، انتظار تا فردای دیدار…
غروب گریه هایمان ، گریه های شوق ، گریه های عاشقی…
ما غروب را در زندگی مان احساس نکرده بودیم اما اینک باید احساس کنیم!
سخت است لحظه تلخی است ، لحظه ای که جدا خواهیم شد ما تمام لحظه های خوب زندگی مان را به آتش خواهیم کشید تا دیگر خاطره ای از آنها به جا نماند تا با فکر کردن به آنها دوباره دلگیری و دلتنگی به سراغمان آید…
باید این لحظه ها غروب کند و دیگر طلوعی از این لحظه ها نداشته باشیم…
بایدبه فکر طلوعی باشیم که پایانش بی غروب باشد!